روی کوه ایستاده بودند و نگاهشان را به گوشه ای دوخته بودند.

انها دوازده نفر بودند،ردای قرمز-سیاه رنگ و ماسک قرمز بالماسکه بدنشان را پوشانده بود. یکی شان گفت:

_احمق. همشون احمقن.

زمزمه ای در تایید این حرف بلند شد. همان صدا رو کرد به شخصی که جلوی همه استاده بود و گفت:

_کی باید حمله کنیم؟

مرد جواب اورا نداد. به جایش گفت:

_طلسم رو بخونین. (دستش را به طرف حنجره اش برد و جرقه ای کهربایی رنگ داخل ان رفت)

همه از او پیروی کرد،مرد دوباره شروع به صحبت کرد،صدایش به طور غیر عادی ای بم شده بود:

_چشم شب رو پیدا کنین و برگردین همینجا،هرکی کشته دادین بهتر.

سپس اشاره ای کرد و همه به طرف نقطه ای،پایین کوه،به پرواز در امدند.

(ادامه مطلب)

ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

jaber لذت آشپزی پیکس تو وب خرید فیلترشکن و اکانت vpn روستای هدف گردشگری لایزنگـــان گروه فنی و مهندسی شبکه گستره هوشمند Jolene پرورش افکار و قانون جذب Dave