بادی شدید در پایگاه به وزش امد و شروع به جمع اوری گرد و خاک کرد. همه لحظه ای به هم نگاه کردند. 

گردو خاک امیخته با باد بالاخره در یک جا ثابت شد و شروع به چرخیدن کرد. از میان ان گردباد،مردی پدیدار شد.

واکنش جادوگران قابل پیش بینی بود. عده ای به زیر میز پناه بردند و عده ای نیروهای جادوییشان را فرا خواندند،ادام نیز یکی از انها بود.

دیوید ناگهان جلو رفت و گفت:

_همگی اروم باشین،این کاله.

مرد که به نظر میرسید کمی ازرده شده باشد گفت:

_استاد کال!

به هر حال،من برای چونه زدن با شما بچه پررو ها نیومدم اینجا،خبرای مهمی دارم. بالاخره میتونین بیاین بیرون.

جادوگران با صدای بلندی هورا کشیدند. حتی دیوید هم خوشحال به نظر می امد. مرد با ازردگی ادامه داد:

-تا امشب ساعت 3 وقت دارین خارج شین،وگرنه شماهم همراه پایگاه نابود میشین!

باد شدیدی به میان امد و مرد را غیب کرد.

(ادامه مطلب)

ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Robert Carrie لحظاتی برای تنهایی هتل های مشهد بزرگترین مرجع فول آرشیو در ایران مرکز پخش غیرممکن ها به ممکن اشپزی فروشگاه سایت بلاگ بیست محصولات گرمایشی