قایق با سرعت از گروهان تجسس و هیولای مرداب فاصله گرفت. شکستن طلسم شکن کاری نداشت. تنها باید کمی به قایق ضربه میزد تا طلسم شکن کنار برود،ماجرای هیولای مرداب هم به او زمان داده بود. به هرحال، مهم این بود که داشت به نقطه خروج نزدیک تر میشد.

نقطه ای خروج،ان طرف دریاچه و برروی زمین افتاده بود، یک حلقه ی جواهر نشان. ایدن وقتی به ان رسید باورش نمیشد که اینقدر خوش شانس است. اما این باورش تنها چند ثانیه به طول انجامید.

صدای زوزه گرگ از چند طرف شنیده شد. راستش اول یک زوزه بود،بعد زوزه های دیگر همراهی اش کردند. ایدن به اطراف نگاه کرد و نگاهش روی انعکاس ماه کامل روی دریاچه ثابت ماند:

_اوووه.

از گوشه و کنار درخت ها،تعدادی گرگ بیرون امدند و با چشمان زرد و درخشانشان به او خیره شده بودند. ایدن همان لحظه فهمید که توسط گرگینه های قدرتمندی محاصره شده. بلافاصله خم شد و حلقه را برداشت و ان را به انگشت کرد. گرگینه ها با سرعت به طرف او هجوم اوردند. ایدن در حالی چنگال انها در یک سانتی گونه اش بودفاسم رمز را گفت و ناپدید شد.

(ادامه مطلب)

ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

رمزهای جی تی ای ۵ اجاره و رهن آپارتمان Heather قالب وردپرس frptanin صدرِ اعظـــــــــــــم Victoria فانوس دریایی رصد فکر Ana